سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 از کجا آمده­ ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ - انتظار

از کجا آمده­ ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

چهارشنبه 97 مرداد 17 ساعت 11:32 عصر

از کجا آمده­ ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

این سوال که «ما انسان­ها و این عالَم برای چه خلق شده­ایم و ماهیت آدم و عالَم چیست؟» در طول تاریخ ذهن انسان­های زیادی را به خود مشغول کرده است. گروه­های مختلفی از انسان­ها سعی کرده­اند به این سوال پاسخ مناسب دهند. از جمله دانشمندان، فلاسفه و عرفا. ظاهراً در این میان عرفا به زبان عرفان پاسخ کامل­تر و زیباتری برای این سوال پیدا کرده­اند.

«این عالَم تجلّی وجود حق تعالی است برای اظهار زیبایی خود»

همانند یک دختر زیبارو که تمایل دارد زیبایی خود را به نمایش بگذارد تا همه مردان  از زیبایی او لذت برند. در میان حیوانات نیز مشاهده می­شود که حیوانات ماده با رفتار و حرکاتی به دنبال جلب توجه و جذب حیوانات نر هستند. البته این مثال­ها جهت نزدیک شدن ذهن به مسئله موردنظر است، وگرنه ذات اقدس خداوند، بزرگتر از آن است که ذهن ما توانایی درک و احاطه بر آن را داشته باشد.  اصلاً همین عظمت وجود خداوند و دست­نیافتنی بودن آن است که منجر به خلقت این عالم پَست (نسبت به آن وجود أعلی) شده است. کلمه «دنیا» هم که از ریشه دنی (پَست) مشتق شده است، به این دلیل به عالَم ظاهر اطلاق می­شود.

این تجلی وجود حق تعالی در این عالم غوغایی ب پا کرده است. در واقع پادشاه ازلی عالم، به همه موجودات بار عام داده است، تا همگی از این زیبایی لذت ببرند. از کوچکترین ذره تا بزرگترین آن، همه عالم در عشق محبوب و معشوق خود در گردشند و در این جشن به کاری مشغول. چون به اینجا تعلق نداشته و جملگی در پی وصل شدن به اصل خویش و بازگشت به وطن حقیقی خود هستند.

فرشتگان و جنّیان به کاری که برای آن خلق شده­اند، مشغولند و در واقع قوانین ثابت خداوندی را اجرا می­کنند. زمین شرایط زیست را برای گیاهان و حیوانات و انسان­ها فراهم کرده­ است. خورشید منبع انرژی و گرمابخش و روشنی­بخش زمین و ساکنان آن است. آب­، زندگی را روی زمین به جریان انداخته است. گیاهان و درختان، اکسیژن و غذای لازم را برای حیوانات و انسان­ها تأمین می­کنند. حیوانات، غذا و خدمات دیگری را در اختیار انسان­ گذاشته­اند. و بالاخره انسان به عنوان اشرف مخلوقات و جانشین مقام خداوندی روی زمین، وظیفه سنگینی را بر دوش دارد. در واقع همه مخلوقات دیگر در خدمت و مسخر (در اختیار) انسان هستند تا او وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهد. به عبارت دیگر تجلّی وجود حق تعالی به دست انسان به نحو کامل­تر و زیباتری تحقق می­یابد.

زیبایی این امر آنجاست که انسان حق انتخاب دارد و قدرت تشخیص حق و باطل. انسان باید خود با الهام از جانِ جهان یا همان آفریدگار خود، این جهان را به زیباترین شکل بسازد و جلوه­گر زیبایی­های وجود حق تعالی روی زمین باشد. همانطور که مخلوقات دیگرِ خداوند، از شور و حرارت ناشی از خالق خود، در عالَم به حرکت و تکاپو افتاده­اند، انسان نیز اراده خداوند را جهت اظهار این شور و حرارت در وجود خود احساس می­کند. اراده حضرت حق، گاهی به یک شاعر با طبع لطیف الهام می­شود و از زبان او سخن می­گوید. گاهی در وجود یک نقاش غوغایی بر پا می­کند و با دست او یک اثر هنری زیبا خلق می­کند. گاه در دل یک نوازنده ساز جای می­گیرد و یک موسیقی روح­نواز می­آفریند. گاهی در ذهن یک دانشمند، شوری می­اندازد و او را در پی حق می­فرستد تا حقیقت را دریابد و به دیگران بشناساند. گاهی هم در وجود یک پهلوان رخنه می­کند تا خصال نیکوی پهلوانی و جوانمردی را در خود و برای دیگران بروز دهد. و بالاخره در قالب وحی بر انسان پاکی عرضه می­شود و او پیام­آور حضرت حق می­شود برای خلق خدا. تا جاییکه آن انسان پاک و معصوم، می­شود دست و زبان و چشم و گوش حضرت خداوند در این جهان. می­شود رابط و واصل بین خالق و مخلوق. می­شود پیام­بر خدا به سمت خلق خدا و رساننده خلق خدا به خدا. همه این الهاماتی که از طریق اراده خداوند به شاعر، نقاش، نوازنده، پهلوان و پیامبر می­شود، به این جهت است که همه آفریدگان را به جشنی که در دنیا بر پا شده است، دعوت کند تا همگی از این جشن لذت ببرند.

اگر این جشن به مرحله أعلای خود برسد، آن وقت شاهد تکامل کل جهان از جمله انسان­ها در همه ابعاد خواهیم بود. در آن دوران مبارک، هزاران حافظ و مولوی، هزاران فرشچیان، هزاران بتهوون و هزاران پوریای ولی ظهور خواهند کرد، که همگی جلوه­های گوناگون یک کل واحد هستند و آن وجود عزیز و مقدس حق تعالی است. همه در عین کثرت، وحدت دارند.

اما در این میان شیطان یا همان ابلیس لعین، از انسان رهزنی می­کند، تا او به منزل مقصود و شایسته خود نرسد. البته شیطان نیز در دستان قدرت خداوند بوده و در زمین بازی طراحی شده توسط حضرت حق نقش­آفرینی می­کند. به هر حال شیطان وجود دارد و نمی­توان از نقش مهم او غافل شد.

شیطان به تبع ماجرای پیش آمده در روز نخست آفرینش آدم، و قَسمی که خورد مبنی بر گمراه کردن و به هلاکت کشاندن آدم و فرزندان او، همواره مترصد فرصتی بوده است تا مانع شکوفایی استعدادهای انسان شود و به عبارت دیگر او را از لذت بردن از جشن بر پا شده، محروم کند. همانطور که آدم و حوا را به طمع رسیدن به جاودانگی فریب داد، فرزندان آدم را به طمع رسیدن به قدرت جهان و سروری بر عالمیان، فریب داده است.


 

در طول تاریخ همواره شیطان مشغول به رهزنی از انسان بوده و به هر شکلی قصد فریب او را داشته است. اگر انسانی خود را بی­آلایش و غل و غش در اختیار حضرت باریتعالی قرار دهد، اراده حضرت حق نیز از مجرای اعمال و رفتار و گفتار او در این عالم جاری می­شود. حال اگر انسانی چنین نکند، راه نفوذ شیطان را بر خود باز کرده و این اراده شیطان است که از مجرای اعمال و رفتار و گفتار او در این عالم جاری می­گردد. در واقع انسان­ها تنها دو گرینه در اختیار دارند. ولایت الهی و ولایت شیطانی. اگر ولایت الهی را نپذیرد به ناچار باید ولایت شیطانی را بپذیرد.

شیطان گاهی در وجود نمرود نفوذ می­کند و به او قدرتی می­دهد تا بر عالم سروری کند و در عوض شیطان نیز به مقصود دیرین خود که همان گمراهی انسان­ها و محروم کردن آنها از لذت بردن از این آفرینش است­ برسد. گاه بر وجود فرعون مسلط می­شود، تا او ادعای خدایی کند و شیطان هم مقاصد پلید خود را در زمین پیاده کند. و بالاخره گاهی هم با اشرار یهود معامله می­کند و با دادن وعده سروری و آقایی بر جهانیان، اراده خود و آنچه که مطلوب خود است، در میان انسان­ها جاری کند.

این که می­بینیم در طول تاریخ و در کل کره خاکی­، انسان­ها همواره در حال جنگ­ و منازعه و مناقشه بوده­اند، ناشی از عمل شیطان و رهزنی او بوده است. وگرنه انسان­ها ذاتاً و بر اساس فطرت پاک و خداجوی خود بایستی همگی به سمت خداوند حرکت کنند و جلوه­گر جمال و زیبایی خداوند باشند. منتها هنر شیطان این بوده است که به انسان­ها القا کند که وجود خارجی ندارد و یا وجودش تأثیری بر اعمال و رفتار انسان­ها ندارد تا بتواند از خصلت قدرت­طلبی و برتری­جویی انسان­، به نفع اهداف خود استفاده کند. و این خودخواهی و تکبر انسان است که در این عالم تکثر ایجاد کرده و او را از خلق زیبایی­ها محروم.

بنابراین انسان بایستی خود را خالی از هر گونه هوای نفس و خودخواهی، در معرض امواج اراده حضرت حق­تعالی قرار دهد تا تقدیری را که او برای انسان رقم زده و شایسته می­داند، در این عالم محقق شود. به عبارت دیگر انسان چون نی است در دهان معشوق خود. و یا همچون گِل است در دستان خالق خویش. تا آن معشوق زیباروی از پس پرده غیب چه آهنگ زیبایی بنوازد و چه صورت زیبایی بسازد.

 

هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو

                                                                            جز قصه آن آینه پاک مگو

از خالق افلاک درونت صفتی­ست

                                                                            جز از صفت خالق افلاک مگو

مولوی


نوشته شده توسط :

نظرات دیگران [ نظر]