سوء تفاهم بزرگ تاریخ ...
داستان همه ما انسانها همچون داستان زیبای پینوکیو است که از عروسکی چوبی که توسط پدر ژپتو خلق شده بود، تبدیل به آدم شد ولی زمانی که عروسک چوبی بود، خودش نمیدانست چه سرانجام زیبایی در انتظار اوست. در واقع پینوکیو پس از اتفاقات گوناگون و تلخ و شیرینی که برایش رخ داد و پس از تجربه همه جذابیتهای ظاهری و فریبهای دنیا، تبدیل به آدم شد. انسان نیز پس از چشم گشودن در این دنیا، بر اساس فطرت خداجوی خود که خالق او در وجودش به ودیعه گذاشته است، به دنبال رسیدن به اصل و ریشه خود میگردد. که این رسیدن به اصل آدمیت یا به عبارت دیگر تحقق کامل آدمیت در وجود انسان، همان ظهور زیبایی است که منظور خداوند از خلقت این عالَم میباشد و با ظهور این زیبایی، انسان به آرامش درونی، رضایت خاطر، لذت واقعی، خوشبختی عمیق – یا هر اسمی که بر آن میتوان گذاشت- میرسد.
این بحث بیش از آن که اعتقادی باشد، یک مسئله روانشناسی است. جستجوی آدمیت، یکی از مشخصات ذاتی هر انسانی است و انسان گریزی از جستجوی آدمیت ندارد. ولی از بدو تولد و قدم گذاشتن در این دنیا، خبر از گمشده خود ندارد و شاید هم نمیداند که اصلاً گمشدهای دارد. بر اساس آیه 6 سوره انشقاق – یا أیها الانسان إنّکَ کادحٌ الی رَبّک کَدحاً فملاقیه- انسان تلاش کنندهای است به سوی پروردگار خود، همراه با رنج و سختی، تا اینکه بالاخره پروردگار خود را ملاقات میکند. پس همه انسانها، چه مومن و چه کافر، در تلاشند تا گمشده حقیقی خود را که همان ملاقات با پروردگار است، پیدا کنند. و هیچ چیز در این عالَم جز گمشده حقیقی، آنها را آرام نمیکند.
یکی گمشده خود را در علم و دانش و کشف قوانین علمی این عالَم جستجو میکند. همچون ارشمیدس که با یافتن قانون شناوری، خوشحال شده و فریاد زد «یافتم! یافتم!». یکی در مال و ثروت، یکی در غذای لذیذ، یکی در لذتهای جنسی، یکی در شهرت، یکی در مقام و منسب، و به همین ترتیب هر کسی گمشده خود را در چیزی جستجو میکند. اصلاً دلیل اینکه انسانها خصوصاً جوانهای این روزگار، به دنبال مدلهای مو و مُدهای لباس و موسیقیهای غنایی و غیرغنایی گوناگونی هستند و هر از گاهی به شکلی و صورتی در شهر ظاهر میشوند و به ترانهای خو میکنند و به معشوقی دل میبندند، همین یافتن گمشدهای است که نمیدانند چیست. سوء تفاهم بزرگ تاریخ این است که تصور میشود مومن به دنبال ملاقات با خدا میگردد و کافر به دنبال غیر خداست.
ماییم که گه نهان و گه پیداییم گه مومن و گه یهود و گه ترساییم
تا این دل ما قالب هر دل گردد هر روز به صورتی برون میآییم
مولوی
لذا همه رفت و آمدها و بالا و پایین شدنهایی که در موقعیتها و جایگاهها و روابط اجتماعی انسانها مشاهده میشود، همان جستجوی معشوق با چشم و گوش بسته است. در واقع عشق به معشوق ازلی، ولولهای در این عالَم بر پا کرده است. ولی خاصیت این دنیا این است که انسان را به خود و لذتهای ظاهری خود مشغول میکند. همانطور که پینوکیو پس از جدا شدن از پدر ژپتو، در کشمکش میان فرشته مهربان از یک طرف، و گربه و روباه مکار از طرف دیگر، قرار داشت و لذتهای سطحی و ظاهری این دنیا او را فریب میداد، انسان نیز دائماً و لحظه به لحظه در این کشمکش قرار دارد. در میان این غوغای برپا شده و غبار برخاسته از آن، حضرت حق گاهی نشانهای از نشانههای خود را به انسانها مینماید و پیامبری به سوی او میفرستد تا تذکر و یادآوری برای او باشد و او گمشده واقعی خود را بشناسد و آن را انکار نکند و عمر گرانمایه خود را صرف اهداف سطحی و زودگذر که لذت واقعی آدم بودن را به او نمیچشانَد، نکند.
آن شعری که شاعری میگوید، اثری که نقاش خلق میکند، جوانمردی و غیرتی که پهلوان بروز میدهد، دستگیری از نیازمندی که یک ثروتمند میکند، عبادت و راز و نیازی که یک عبد انجام میدهد، همه و همه از جمله نشانههای آدمیت و خلق زیبایی است که اراده خداوند در این عالَم به ظهور میرساند و همین امور است که آرامش واقعی را به انسان میچشانَد، همانند ستونهای یک ساختمان به هنگام زلزله. هنگام زلزله انسانها از تلاطم و اضطراب و آشفتگی، به ستونهای ساختمان پناه میبرند و آرام میگیرند. ستونها از آن جهت که ریشه در زمین داشته و زمین بینهایت باثبات است، مایه آرام و قرار هستند. امور نیکوی این عالم هم چون از سرچشمه بینهایت نشأت میگیرند، مایه آرام و قرار و سکون انسان در تلاطم و آشفتگی دنیایی هستند. همانند یک گٌل که برای رشد روزانه نیاز به آب و خاک و نور خورشید دارد. اگر نور خورشید را از گٌل بگیرند، آن گٌل به اشتباه به سراغ نور لامپ حرکت خواهد کرد. انسان هم دائماً و لحظه به لحظه نیاز به تقویت روح خود با لذتهای واقعی دارد تا به اشتباه به سمت لذتهای کاذب نرود.
اگر ثروت ثروتمند به او لذت داده بود، دیگر نیازی به دستگیری از نیازمندان نداشت. اگر قدرت و زور بازوی پهلوان به او آرامش داده بود، هیچگاه در مقابل حریف ضعیفتر، جوانمردی نمیکرد. اگر علم عالِم به او رضایت خاطر داده بود، هرگز فروتنی از خود بروز نمیداد. به عنوان مثال، هنگام یاد کردن از حاتم طائی، هیچ وقت از ثروت فراوان او تعریف نمیشود، بلکه بخشندگی او تمجید میشود. یا به هنگام تجلیل از پوریای ولی، جوانمردی او در مقابل حریف ضعیفتر انسان را به وجد میآورد نه زور بازوی او. به عبارت دیگر، اثر نیکویی که امثال این بزرگان در تاریخ خلق کردهاند، چون به بینهایت وصل است، تا ابدیت در یادها باقی است.
اگر انسان را به حال خود واگذارند، بر اساس فطرت خداجوی خود، به دنبال خَلق زیبایی و آرامش حقیقی حرکت خواهد کرد. ولی صد حیف که سرگرمیهای دنیا او را رها نکرده و اتفاقاً با این فریب که میخواهند او را به لذت و شادی برسانند، به سراغش میآیند. همانند پینوکیو که توسط کاروانی به شهربازیی برده شد که در آنجا همه چیز آزاد بود و هیچ قید و بند و قانونی وجود نداشت و هر بازی که دلشان میخواست میکردند، انسان هم با انبوهی از سرگرمیها محاصره شده است که مجال تفکر و سیر و سلوک را از او گرفتهاند.
پینوکیو پس از فراغت از شهربازی، تبدیل به الاغی شد که با آدم شدن که استعداد بالقوه او بود، بسیار فاصله داشت. متأسفانه در جامعه کنونی ما هم با هدف ارشاد انسانها، یک سرگرمی غیر شرعی را از او میگیرند و سرگرمی دیگری به او میدهند تا او شاد زندگی کند. غافل از اینکه خود آن هم حجابی میشود تا انسان به آرامش حقیقی و لذت واقعی زندگی دست پیدا نکند. و این امر باعث سرخوردگی او شده و بر حُزن و اندوه او خواهد افزود. «ما را به خیر تو امیدی نیست، شر مَرسان!». این حُزن و اندوه از روز ازل که انسان از وطن اصلی خود جدا شد، در وجود او باقی مانده است و جز با بازگشت به وطن اصلی و اتصال به مبدأ بیمنتهای خود، رفع نشده و انسان به شادی حقیقی نخواهد رسید.
از نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
شاهد ما بر این مدعا این است که شرایط فعلی جامعه ما از لحاظ تعداد خواننده، موسیقی و کنسرت، از لحاظ تنوع پوشش و مدل مو و چهره، از لحاظ تنوع غذا، از لحاظ انواع ورزشها و تفریحهای جدید، از لحاظ برنامههای تلویزیونی سرگرمکننده و به ظاهر شاد، از لحاظ انواع مدلهای خودروهای شخصی و لوازم مدرن زندگی، نسبت به سالهای پیشین بهره بیشتری دارد، ولی نه تنها انسانها واقعاً شادتر و آرامتر نشدهاند بلکه از خاطرات و صمیمیتها و دوستیهای گذشته، به عنوان خوشیهای ماندگار یاد میکنند.
پینوکیو سرانجام، پشیمان از اینکه عمر گرانمایه خود را در شهربازی صرف کرده و حاصلی جز الاغ شدن برای او نداشت، تصمیم گرفت به خانه و نزد پدر ژپتو بازگردد. او پس از پشت سر گذاشتن رنج و سختی و رها شدن از شکم تاریک نهنگ، در نهایت آدم شد. و خود او هم از سرانجام زیبایی که پیدا کرده بود، بسیار لذت برد. انسان هم تنها با بازگشت به اصل خود و ملاقات با خالق خود و ظهور همه استعدادهای خدادادی خود، و البته به مدد و دستگیری یار دلسوز همیشه همراه خود – یعنی امام زمان (ع) به عنوان الگو و اسوه – به آن سرنوشت زیبایی که منتظر اوست خواهد رسید. و آنجاست که همگان از این زیبایی، اوج لذت حقیقی را خواهند برد و آرامش واقعی و قلبی را تجربه خواهند کرد.[1] إنشاءلله...
[1] لازم به ذکر است داستان پینوکیو در عین زیبایی یک نقطه تاریک دارد و آن هم نجات پدر ژپتو به عنوان خالق پینوکیو از شکم نهنگ توسط پینوکیو به عنوان مخلوق است، که پرداختن به آن مجالی دیگر میطلبد.
نوشته شده توسط :