از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
این سوال که «ما انسانها و این عالَم برای چه خلق شدهایم و ماهیت آدم و عالَم چیست؟» در طول تاریخ ذهن انسانهای زیادی را به خود مشغول کرده است. گروههای مختلفی از انسانها سعی کردهاند به این سوال پاسخ مناسب دهند. از جمله دانشمندان، فلاسفه و عرفا. ظاهراً در این میان عرفا به زبان عرفان پاسخ کاملتر و زیباتری برای این سوال پیدا کردهاند.
«این عالَم تجلّی وجود حق تعالی است برای اظهار زیبایی خود»
همانند یک دختر زیبارو که تمایل دارد زیبایی خود را به نمایش بگذارد تا همه مردان از زیبایی او لذت برند. در میان حیوانات نیز مشاهده میشود که حیوانات ماده با رفتار و حرکاتی به دنبال جلب توجه و جذب حیوانات نر هستند. البته این مثالها جهت نزدیک شدن ذهن به مسئله موردنظر است، وگرنه ذات اقدس خداوند، بزرگتر از آن است که ذهن ما توانایی درک و احاطه بر آن را داشته باشد. اصلاً همین عظمت وجود خداوند و دستنیافتنی بودن آن است که منجر به خلقت این عالم پَست (نسبت به آن وجود أعلی) شده است. کلمه «دنیا» هم که از ریشه دنی (پَست) مشتق شده است، به این دلیل به عالَم ظاهر اطلاق میشود.
این تجلی وجود حق تعالی در این عالم غوغایی ب پا کرده است. در واقع پادشاه ازلی عالم، به همه موجودات بار عام داده است، تا همگی از این زیبایی لذت ببرند. از کوچکترین ذره تا بزرگترین آن، همه عالم در عشق محبوب و معشوق خود در گردشند و در این جشن به کاری مشغول. چون به اینجا تعلق نداشته و جملگی در پی وصل شدن به اصل خویش و بازگشت به وطن حقیقی خود هستند.
فرشتگان و جنّیان به کاری که برای آن خلق شدهاند، مشغولند و در واقع قوانین ثابت خداوندی را اجرا میکنند. زمین شرایط زیست را برای گیاهان و حیوانات و انسانها فراهم کرده است. خورشید منبع انرژی و گرمابخش و روشنیبخش زمین و ساکنان آن است. آب، زندگی را روی زمین به جریان انداخته است. گیاهان و درختان، اکسیژن و غذای لازم را برای حیوانات و انسانها تأمین میکنند. حیوانات، غذا و خدمات دیگری را در اختیار انسان گذاشتهاند. و بالاخره انسان به عنوان اشرف مخلوقات و جانشین مقام خداوندی روی زمین، وظیفه سنگینی را بر دوش دارد. در واقع همه مخلوقات دیگر در خدمت و مسخر (در اختیار) انسان هستند تا او وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهد. به عبارت دیگر تجلّی وجود حق تعالی به دست انسان به نحو کاملتر و زیباتری تحقق مییابد.
زیبایی این امر آنجاست که انسان حق انتخاب دارد و قدرت تشخیص حق و باطل. انسان باید خود با الهام از جانِ جهان یا همان آفریدگار خود، این جهان را به زیباترین شکل بسازد و جلوهگر زیباییهای وجود حق تعالی روی زمین باشد. همانطور که مخلوقات دیگرِ خداوند، از شور و حرارت ناشی از خالق خود، در عالَم به حرکت و تکاپو افتادهاند، انسان نیز اراده خداوند را جهت اظهار این شور و حرارت در وجود خود احساس میکند. اراده حضرت حق، گاهی به یک شاعر با طبع لطیف الهام میشود و از زبان او سخن میگوید. گاهی در وجود یک نقاش غوغایی بر پا میکند و با دست او یک اثر هنری زیبا خلق میکند. گاه در دل یک نوازنده ساز جای میگیرد و یک موسیقی روحنواز میآفریند. گاهی در ذهن یک دانشمند، شوری میاندازد و او را در پی حق میفرستد تا حقیقت را دریابد و به دیگران بشناساند. گاهی هم در وجود یک پهلوان رخنه میکند تا خصال نیکوی پهلوانی و جوانمردی را در خود و برای دیگران بروز دهد. و بالاخره در قالب وحی بر انسان پاکی عرضه میشود و او پیامآور حضرت حق میشود برای خلق خدا. تا جاییکه آن انسان پاک و معصوم، میشود دست و زبان و چشم و گوش حضرت خداوند در این جهان. میشود رابط و واصل بین خالق و مخلوق. میشود پیامبر خدا به سمت خلق خدا و رساننده خلق خدا به خدا. همه این الهاماتی که از طریق اراده خداوند به شاعر، نقاش، نوازنده، پهلوان و پیامبر میشود، به این جهت است که همه آفریدگان را به جشنی که در دنیا بر پا شده است، دعوت کند تا همگی از این جشن لذت ببرند.
اگر این جشن به مرحله أعلای خود برسد، آن وقت شاهد تکامل کل جهان از جمله انسانها در همه ابعاد خواهیم بود. در آن دوران مبارک، هزاران حافظ و مولوی، هزاران فرشچیان، هزاران بتهوون و هزاران پوریای ولی ظهور خواهند کرد، که همگی جلوههای گوناگون یک کل واحد هستند و آن وجود عزیز و مقدس حق تعالی است. همه در عین کثرت، وحدت دارند.
اما در این میان شیطان یا همان ابلیس لعین، از انسان رهزنی میکند، تا او به منزل مقصود و شایسته خود نرسد. البته شیطان نیز در دستان قدرت خداوند بوده و در زمین بازی طراحی شده توسط حضرت حق نقشآفرینی میکند. به هر حال شیطان وجود دارد و نمیتوان از نقش مهم او غافل شد.
شیطان به تبع ماجرای پیش آمده در روز نخست آفرینش آدم، و قَسمی که خورد مبنی بر گمراه کردن و به هلاکت کشاندن آدم و فرزندان او، همواره مترصد فرصتی بوده است تا مانع شکوفایی استعدادهای انسان شود و به عبارت دیگر او را از لذت بردن از جشن بر پا شده، محروم کند. همانطور که آدم و حوا را به طمع رسیدن به جاودانگی فریب داد، فرزندان آدم را به طمع رسیدن به قدرت جهان و سروری بر عالمیان، فریب داده است.
در طول تاریخ همواره شیطان مشغول به رهزنی از انسان بوده و به هر شکلی قصد فریب او را داشته است. اگر انسانی خود را بیآلایش و غل و غش در اختیار حضرت باریتعالی قرار دهد، اراده حضرت حق نیز از مجرای اعمال و رفتار و گفتار او در این عالم جاری میشود. حال اگر انسانی چنین نکند، راه نفوذ شیطان را بر خود باز کرده و این اراده شیطان است که از مجرای اعمال و رفتار و گفتار او در این عالم جاری میگردد. در واقع انسانها تنها دو گرینه در اختیار دارند. ولایت الهی و ولایت شیطانی. اگر ولایت الهی را نپذیرد به ناچار باید ولایت شیطانی را بپذیرد.
شیطان گاهی در وجود نمرود نفوذ میکند و به او قدرتی میدهد تا بر عالم سروری کند و در عوض شیطان نیز به مقصود دیرین خود که همان گمراهی انسانها و محروم کردن آنها از لذت بردن از این آفرینش است برسد. گاه بر وجود فرعون مسلط میشود، تا او ادعای خدایی کند و شیطان هم مقاصد پلید خود را در زمین پیاده کند. و بالاخره گاهی هم با اشرار یهود معامله میکند و با دادن وعده سروری و آقایی بر جهانیان، اراده خود و آنچه که مطلوب خود است، در میان انسانها جاری کند.
این که میبینیم در طول تاریخ و در کل کره خاکی، انسانها همواره در حال جنگ و منازعه و مناقشه بودهاند، ناشی از عمل شیطان و رهزنی او بوده است. وگرنه انسانها ذاتاً و بر اساس فطرت پاک و خداجوی خود بایستی همگی به سمت خداوند حرکت کنند و جلوهگر جمال و زیبایی خداوند باشند. منتها هنر شیطان این بوده است که به انسانها القا کند که وجود خارجی ندارد و یا وجودش تأثیری بر اعمال و رفتار انسانها ندارد تا بتواند از خصلت قدرتطلبی و برتریجویی انسان، به نفع اهداف خود استفاده کند. و این خودخواهی و تکبر انسان است که در این عالم تکثر ایجاد کرده و او را از خلق زیباییها محروم.
بنابراین انسان بایستی خود را خالی از هر گونه هوای نفس و خودخواهی، در معرض امواج اراده حضرت حقتعالی قرار دهد تا تقدیری را که او برای انسان رقم زده و شایسته میداند، در این عالم محقق شود. به عبارت دیگر انسان چون نی است در دهان معشوق خود. و یا همچون گِل است در دستان خالق خویش. تا آن معشوق زیباروی از پس پرده غیب چه آهنگ زیبایی بنوازد و چه صورت زیبایی بسازد.
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو
جز قصه آن آینه پاک مگو
از خالق افلاک درونت صفتیست
جز از صفت خالق افلاک مگو
مولوی
نوشته شده توسط :